جدول جو
جدول جو

معنی گندم خیز - جستجوی لغت در جدول جو

گندم خیز
زمینی که از آن گندم فراوان به دست آید
تصویری از گندم خیز
تصویر گندم خیز
فرهنگ فارسی عمید
گندم خیز
(چَ / چِ چَ)
جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود
لغت نامه دهخدا
گندم خیز
جایی که در آن گندم فراوان بعمل آید
تصویری از گندم خیز
تصویر گندم خیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرم خیز
تصویر گرم خیز
گرم خیزنده، چست و چالاک، تیزرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
ویژگی آنکه یا آنچه بر روی زمین به طور خمیده حرکت می کند، حالت بین نشسته و برخاسته، خیز کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دُ)
دهی است از دهستان سمل بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 36000گزی شمال باختری برازجان واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 249 تن است. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آن غلات، تنباکو و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). فرسخی کمتر میانۀ شمال و مغرب سمل است (از دهات ناحیۀ زنگنۀ فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 208)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ بَ تَ / تِ)
خنده خیزنده. موجب خنده شونده، خنده کننده
لغت نامه دهخدا
(چُدَ / دِ)
برخاسته از گنجه. که در گنجه نشو و نما یافته:
چون فروزنده شد به عکس و عیار
نقد این گنجه خیز رومی کار.
نظامی (هفت پیکر ص 361)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ گَ / گِ)
مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجسته و بزرگوار برخاسته باشند، پدیدآورندۀ مردمان. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ بَ)
کنایه از مردم سحرخیز و زود بیدارشونده. (برهان) (آنندراج). رجوع به گرم خیزی شود، سبکروح و جلد و چابک و تیزرو. (برهان) (آنندراج) :
برانگیخت پس چرمۀ گرم خیز
بیفکند بر هندوان رستخیز.
(گرشاسب نامه).
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی.
کشیدندبر یکدگر تیغ تیز
ز گرمی شده چون فلک گرم خیز.
نظامی.
رجوع به گرم خیزی شود، صوفی که جهت نوافل شب زود برخیزد، نمازشب کن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
نیم راست، درست راست نشده، (ناظم الاطباء)، حالت بین نشسته و خاسته، که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است، سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را، نوخاسته، تازه پدید آمده:
تازگیش را کهنان در ستیز
پرخطر او ز آن خطر نیم خیز،
نظامی،
- نیم خیز شدن، با نصف تن برخاستن، (یادداشت مؤلف)، نیمه تمام از جا برخاستن به احترام کسی، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین)، پیش پای تازه واردی برای کرنش و احترام تکانی به خود دادن تظاهر به قیام را،
- نیم خیز کردن، نوعی از تعظیم و آن نیم قد برخاستن بود، (آنندراج)، برخاستن به احترام کسی نه به تمام قامت، برخاستن از جای نه به تمام بالا، (یادداشت مؤلف)، نیمۀ بدن را از زمین بلند کردن در تواضع و جز آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه در شهر گنجه نشو و نما یافته: چون فروزنده شد به عکس و عیار نقد این گنجه خیز رومی کار. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
جلد چابک تیزرو: برانگیخت پس چرمه گرم خیز بیفکند بر هندوان رستخیز، سحر خیز، صوفی که جهت نوافل پیش از پایان شب برخیزد، نماز شب گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه بکمال بنحوی که بدن خمیده نماید: (... نیم خیز بلند شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید
فرهنگ فارسی معین